اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

عقد لیلا حالی داد

پنجشنبه شب خوبی بود.بعد از مدتها به جشن دعوت شدیم.دختر عموی همسر عقدیده بود.منو اکی با هم رفتیم یعنی خانوادگی آژانس رفتیم ...جشن خونه یکی از دوستای لیلا بود.مهمونی قاطی بود.خوب شد فهمیدم چون میخواستم با یه پیرهن دکلته برم.نیلوفر اینا نمیومدند.پرنیا آبله مرغون گرفته بود و بهرام هم حالش خوب نبود ...همسر میگفت چند روزه سر کارم نرفته.سرگیجه داره. 

نزدیکای خونه دوست لیلا که رسیدیم صدای موزیک میومد.خیلی دیر نرسیده بودیم.دلم میخواست ببینم لیلا رو چه جوری میکاپ کردند.یا موهاشو....سالن شلوغ بود.دور تا دور صندلی چیده بودند و همگی نشسته بودند.بعد از سلام و احوالپرسی با فک و فامیل همسر گرامی رفتیم و یه گوشه نشستیم.البته من رفتم تو یه اتاق و خودمو یه چک کردم بعد رفتم نشستم پیش اکی و همسر گرامی.هر از گاهی به هم نگاه میکردیم (منو اکی)یه بعله میگفتیمو میخندیدیم چون انگار اومده بودیم سینما.همه همو مینگریستند.خندمون گرفته بود.... من بعد از نیم ساعت لیلا رو دیدم.نمیدونم چرا ندیده بودمش.رفتم و تبریک گفتم بهش...آرایشش خیلی ساده بود.من بهتر میتونستم درستش کنم.  

یه کم که گذشت یه دختره که بعدا فهمیدم خواهر دوماده اومد وسط و شروع کرد به رقصیدن.اول ازش زیاد خوشم نیومد..به اکی گفتم این چقد تو حسه هیکله...ولی بعد خیلی ازش خوشم اومد تا اونجا که اگه داداش جونم یه کار درست و حسابی داشت براش خواستگاریش میکردم.خیلی ناز بود و به نظر مهربون میومد. 

با اومدن برادر لیلا حسام مجلس رنگ و بوی دیگه ای گرفت....میشه گفت فقط پیرا نشسته بودند...موزیک واقعا آدمو از خود بیخود میکرد.من اول از دست همسر گرامی خیلی ناراحت بودم.چون تا اومدیم رفت و پیش عموش نشست.من موندم حوضم.البته بهش حق میدادم که بعد از مدتها که عموشو دیده بره پیشش ...خوب عموش بود...ولی از اونجایی که شبهای قبل در گیریهایی بین منو اون بود حساس شده بودم و فکر میکردم از قصد نمیخواد پیشم باشه...وقتی هم ازم خواست که بریم وسط و برقصیم نرفتم.حتی زنعموشم بهم گفت بیا وسط ولی از همسر ناراحت بودم.نرفتم.فهمید و اومد پیشم نشست.گفت این کت منو بگیر بذار رو صندلی کنارت.با یه حالتی گفتم نمیتونم...ببر همونجایی که میشینی بذار کنار خودت.گفت چرا ناراحتی؟باز چی شده؟گفتم هیچی از وقتی که اومدی تنهام گذاشتی...همه پیش زناشونن بعد تو رفتی پیش عموت نشستی...از این حرفم کمی دلخور شد.گفت باب من عمو رو بعد یه سال دیدم نرم پیشش؟گفتم من که چیزی نگفتم...برو...بعد دیگه ادامه ندادم.همسر گرامی رفت وسط و بعد یکی دو دقیقه اومد پیشم نشست.یعنی که من اومدم پیش تو .....منم به خاطر اینکه دیگه کش ندم بهش گفتم ازاین خیارا نخوری ،نشستس!اونم نخورد!یه کم آروم شده بودم.حسم عوض شد.حالم بهتر شد...حالا به اکی میگفتم چرا هیشکی ما رو بلند نمیکنه؟؟؟اکیم میگفت خوب بابا بسکه گفتن بیا وسط و نرفتی بنده های خدا از رو رفتن. 

دیگه طاقت نیاوردم و به اکی گفتم پاشو که قر تو کمرم فراوونه نمدونم کجا بریزم....اکیم که از خدا خواسته پریدیم وسط...البته بیشتر حرکات موزون بود.روم نمیشد قشنگ برقصم.بیشتر دست میزدمو ....همسر و زنعمو(مادر عروس)ما رو که دیدند بیشتر هیجانی شدند.دیگه فایزه و مرضیه و عروسشون هم ترکونده بودن.یه جورایی همه وسط بودیم.البته بگذریم که سینا اون وسط انگار سر صف اتوبوس وایساده بود....بهش گفتم بابا اشتباه گرفتی مثکه...یه کم نرمش بد نیست.خندید.اهل رقصیدن نبود زیاد...بر عکس همسر گرامی که اون آخراش دیگه حسابی متحول شده بود و هر کی میدیدش فکر میکرد مستیده.خندم میگرفت به اینکه بلدم نبود برقصه.خیلی بامزه شده بود. 

یه دختره هم اومده بود که انگار اونجا رو با پارتی شبونه اشتباه گرفته بود و هی رقص ب ا س ن میکرد.خلاصه خیلی خوش گذشت.بعد شام و کیک دوباره هم همهای به پا شد...مخصوصا وقتی که چراغهارو خاموش میکردند و رقص نور به پا بود...دیگه نگو...با اون آهنگهای ریتمیگ و رپ دیگه رمقی برامون نمونده بود.قربونش برم که پسر کوچولوم هم اون وسط یا در حال جنگیدن با دزدا بود و یا با حرکات غیر موزون میرقصید البته آخرای مجلس... 

جای همگی خالی خیلی خوش گذشت.خانواده داماد آدمای بدی به نظر نمیرسیدند.ایشالا که خوشبخت بشم.عمو داوود هم(پدر عروس) خیلی خوشحال بود.شکر. 

 

پ.ن:میشه با امکانات کم یه جشن شاد  گرفت.  

.ن:مریم دوباره برام چس کلاس گذاشت...منتظرم یه بار دیگه این کارو انجام بده بد جوری حالشو بگیرم.پاشو داره بد جوری از گلیمش فرا تر میذاره....  

 

.ن:سینا هم تو اون هیر و ویر به وزن اکی گیر داده بود که پس کی لاغر میکنه!ییهو!!!  

.ن:بابا هام میتونن تو جشن دختراشون شاد باشن زهر خونوادشون نکنن...از احترامشونم کم نمیشه اگه یه کم بگنن و بخندن...

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 15 اسفند 1388 ساعت 12:35 http://acme.blogsky.com

سلام
همیشه به مهمونی
اومدی نظر یادت نره
منتظرم

علی 15 اسفند 1388 ساعت 13:09 http://www.pars.im

سلام دوست گلم [گل][گل][گل]

وب قشنگی داری واقعا بهت تبریک میگم [قلب] کارت حرف نداره عزیز [گل]

اگه دوست داری از وب قشنگت درآمد داشته باشی یه سر به سایت زیر بزن

http://www.pars.im

سایت واقعا عالیه ای هست کارش حرف نداره[بوسه]

این رو برای این نمیگم که خودم عضوش هستم چون کارش با همه سیستم های کلیکی دیگه فرق داره میگم بزار چند تا از مزیت هاش رو بگم

برای هر کلیک تا 80 تومن پول میده که این واقعا عالیههههههههه

هیچ کلیکی رو الکی حذف نمیکنه ( این بزرگ ترین خوبی این سیستمه )

پشتش یه تیم مدیریتی عالیه و به بهترین شکل ممکن مدیریت میشه

پرداخت هاش کاملا تضمین شدست هر موقع درخواست بدید 24 ساعت بعد پول تو حسابتونه

کار باهاش خیلی راحته [قلب]

حد اقل پرداختش فقط و فقط 9000 تومان هست که 2000 تومانش رو هم همون اول هدیه عضویت میده که این واقعا عالیهههه و مزیت عالی این سیستمه نسبت به سیستم های دیگه

امکان عضو گیری و دریافت پورسانت از زیر گروهاتون این واقعا عالیه یعنی خیلی عالیه

دوست من اگه خواستید عضو بشید حتما از لینک زیر عضو بشید [بوسه][قلب]

http://www.pars.im/signup.php?from=ali222&ref_code=a6d8e04479f67f3e58d048d1d6ab64cc

یا موقع عضویت ای دی منو به عنوان معرف وارد کنید

ali222

دوست عزیز سایتت هر چقدر هم بازدید داشته باشه باز هم میتونی ازش درآمد کسب کنی

مطمئن باش اگه 100 تا هم روزانه بازدید داشته باشی باز هم میتونی درآمد خوبی داشته باشی از این سیستم

عضو شو کدش رو تو وبت بزار بعد هر موقع به حد نصاب رسید در خواست پرداخت کن همین هیچ کار دیگه ای هم لازم نیست بکنی همین کد مخصوص بلاگ فا هم میده [قلب]

من که ازش واقعا راضی هستم این آدرس وب منه من که واقعا ازش راضی هستم

http://1900.mihanblog.com

عضو بشید از تک تک بازدید های وبتون درآمد کسب کنید

حداقلش اینه که هزینه کارت اینترنت و زمانی که صرف سایتت کردی رو در میاری پس این فرصت رو از دست نده

از دامینش هم اعتبار سایت مشخصه کارشون حرف نداره

http://www.pars.im

امیدوارم عضو بشی و درآمد خوبی هم کسب کنید منو هم دعا کنید مطمئن باشید پشیمون نمیشید

پس یه امتحان کنید

دوستون دارم

بای[بوسه]

سلام دوستی مرسی نظر لطفته خوشحالم که اومدی
حالا به نقطه ی مبهمی برا من اینجا درست شد
اکی کیه همسر کیه ؟
:دی
خوشحالم که خوش گذروندین بلینکمت ؟

رها 15 اسفند 1388 ساعت 15:36 http://kolbe-choobi.blogsky.com

سلاااااااااااااااااام دخی:)
بابا ایول....پس خوش گذشته حسابی:))
منم یه سینا میشناسم که همینجوره
مممنونم بهم سر زدی:)
بازم بیا منتظرم.....
من لینکت کردم..منو با اسم؛کلبه چوبی؛ لینک کن عزیززززززم:)
بای

آهان جالبه حالا ناراحت نباش!
لیندکیدمت

اکی 17 اسفند 1388 ساعت 12:01 http://aki.blogsky.com

سلام الی خوبی؟
خیلی خندم گرفت اون قسمت سینا و صف اتوبوس و خیلی باحال اومدی! :))
اون شب کشتمش طفلک و بعد اینکه اومدیم خونه انقدر که ناراحتی کردم باهاش و غر زدم آخر به غلط کردن افتاد بچم! جالب اینجاس که بعدشم تازه دوباره یادش افتاده که من وزنم کم کردم تو این مدته و می گفت چون با یه لحن بدی!!! گفتی سالاد دوس ندارم من حرص خوردم و قاطی کردم . الی آخر!
خدا شفا بده هممون و..!

مردا همینطورین!!! جدی نگیر عزیزم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد