اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

دلم عشقی میخواهد


دلم عشقی میخواهد ساده بدون رنگ و لعاب دست نخورده و بکر دماغ سربالا. و لب پروتز نباشد. موهایش را فرق وسط کند چادر گل داری سر کند گوشه ی چادر را با دندانش بگیرد و روی آش نذری اسم من را بنویسد. ساده دوستم داشته باشد سیاه و سفید دوستم داشته باشد من را که می بیند هوول شود گونه هایش سرخ شود لکنت زبان بگیرد. اصلا دلم عشقی میخواهد که دانشگاه هم نرود هرروز وقت رفتن به دبیرستان دنبالش بروم بدون هیچ حرفی فقط بروم. دلم عشقی میخواهد که سرانجام داشته باشد بشود تاج سرم بشود خانوم خانه ام زنم بشود. تا کلید به در بندازم هوول شود چادر سر کند و بگو ید: -خدا مرگم بده آقامون اومده خسته از سر کار اومده- دستانم را که میشورم حوله ای دستم دهد سجاده ی نمازم را با گل های یاس پهن کند و با هم در ایوان خانه هندوانه ی قاچ کرده بخوریم. بساط چایی اش همیشه رو به راه باشد دلم عشقی میخواهد بنشیند رو به رویم برایم ناز کند و من نازش را بخرم بگویمش:- قربون برم اون قد و بالا رو- بگوید: آقا بچه میخواهم اخم کند پشت پلک برایم نازک کند و من بگویم: تصدق چشمهایت درد به جانم ...چشم آخ که چه رویای محالی دارم خسته شدم اینهمه از عشق گفتم و او نیامد. بریده ام از شعر و شاعری باید فکری بکنم باید تصمیم تازه ای بگیرم شعر هم تورا به من نرساند انکار برای به تو رسیدن باید بمیرم یحتمل مردن برای تو باید تصمیم آخر من باشد ...ایرج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد