نمیدونم چرا اینجوریه.گاهی آدم دلش میخواد یه کاریو انجام بده و از تکرارش خسته نمیشه اما گاهی همون کار براش کسالت آور و خسته کننده میشه ودلش نمیخواد سر به تن اون کاره باشه.حتی از اسمشم کهیر میزنه.حکایت آدمیزاده دیگه.تکرار خستش میکنه حالا اگه یه کم یا بیشتر به خودش زمان بده و دست نگه داره و سمت اون کاره نره دوباره همون حالت قبلی بهش دست میده و له له میزنه واسه همون کاری که میخواست سر به تنش نباشه.البته متذکر شم که اگه از اون کاره لذت ببره مدت زمانی که به خودش استراحت میده کمتره و از کهیر و سر به تن نبودنش هم خبری نیست.حالا حکایت این بلاگ اسکای هم مث همون حکایتی بود که عرض کردم خدمتتون.... ...خداییش فهمیدی چی خوندی؟
اخ این پس کوچولوی ما رفته رو اعصاب من که بکن از روی صندلی من میخوام بازی کنم.ای خدا یه لحظه نمیذارن تو خودم باشم.تازه رفته بودم تو حس نوشتن.خیلی دلم میخواست سر به تن این بلاگ اسکای باشه.دست و پامم که نیگا میکنم میبینم فعلا کهیر مهیریم در کار نیست.حالا بعدا میام.از پای وبلاگ تکون نخورید......بر میگردم ......حتمآ!
سلام
ممنونم که اومدی پیشم! خوشحال میشم بازم بیای!!!!
موفق باشی.
خداییش نفهمیدم چی خوندم
منتظرم که بیای ادامه بدی
بسم الله
با سلام و عرض ادب
انشالله در آینده شاهد کتاب های صوتی پر بارتری خواهید بود .
( ممنونیم از اظهار نظرتون و همین طور حضورتون در وب من )
در پناه امام زمان عج
ماشالاه چقد حرف میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آپم ۲ تا
خدا صبر بهت بده بچه دردسرررر داره! این رمزو نمیدی ما پست پایینیتو بخونم؟
رمز و به من میدی