اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

اینجا زمان مرده

!به احترامش چند لحظه سکـــــــوت

بیسکوییت ساقه طلایی

دیروز : 

با مامان رفتیم چشم پزشکی.خدا رو شکر چشمام چندان کور نشده بود.همون شماره قبلی بود تقریبا.مامانم هم چشاشو معاینه کرد.بعد از او رفتیم عینک سازی و من شیشه و مامان عینکشو سفارش داد.قرار شد امروز زنگ بزنن اگه حاظر شد. خانوم منشیه فکر کرد مامان دوستمه بسکه مشالا خوب مونده.باورش نشد وقتی گفتم مامانمه.دوبار ازم پرسید با تعجب و در ؟آخر گفت تو رو خدا اسفند دود کنین براش.خدا کنه منم وقتی ۵۰ سالم شد ۳۰ ساله به نظر بیام.

بعدش رفتیم یه تست دادم برای کاشت ناخن معلوم شد به جای ضد قارچ استون داده بودن بهم بیشرفا و این باعث افتادن ناخنهام میشده.خلاصه آقاهه(فروشندهه) که از کارم خیلی خوشش اومده بود. 

یه چند تا محصول تروزونی خریدم واسه امروز.یه ساعت طرح ورساچه سفید خریدم ....باحال بود. تولد همسر گرامی بود.خیلی دوست داشتم براش کادو بخرم اما نتونستم و اینقدر راه رفته بودم و مشغول خرید و اینا بودم یادم رفت حتی بهش اس ام اس بدم.رفتم خونه ییهو یادم افتاد.حیف شد.چون دوست داشتم براش حداقل یه کیک ساده بپزم.اما دیر رسیدم خونه. 

پاهام داغون شدن بسکه راه رفتم با مامان.   

 

                

       

امروز:رفتم مهدی رو از کلاس آوردم.بچم هر دوتا ساندویچی رو که براش گذاشته بودمو خورده بود آخه عاشق کباب تابه ای یه.اومدم خونه از او یارو که برای کاشت قرار بود برم پیشش خبری نیست.شمارشم ندارم حالا نمیدونم زنگ میزنه یا نه.مامان قراره بیا اینجا با هم بریم واسه گرفتن  عینکامون. 

وای اومدم خونه دیدم افسانه یه چایی خوشمزه درست کرده از اون توپاش منم بیسکوییت ساقه طلاییه شکلاتی خریده بودم باهاش خیلی چسبید.خیلی...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
علی 16 دی 1389 ساعت 10:32 http://www.bmarz.blogfa.com

درود

تولد همسرتون یادتون رفت ؟؟؟؟

ایشون هم هیچی نگفتن ؟؟

گناهی نا بخشودنی

بهش تبریک گفتم اما دیر خیلی بد شد.میدونم.نه ایشون هم هیچی نگفتن...اصولا ایشون چیزی نمیگن.

رها 16 دی 1389 ساعت 22:33 http://raha27.blogsky.com

آخی کاش یه چیزی واسه همسری میخریدی گناه داشت آخه!

پول مول در بساط یافت می نمیشد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد