چند روزی میشه دوباره چیزی واسه گفتن ندارم.برای صبح مهدی سرویس گرفتم .برای بعد از ظهر نه تا دلیلی بشه واسه پیاده روی اجباری.چشام درد میکنه و باید حتما برم دکتر واسه عینک.دندونم هم خرابه و فکرمو بد جوری مشغول کرده و از اونجایی که مث سگ از جراحی و دندون پر کردن میترسم پاهام باهام همراهی نمیکنن.حالا قراره فردا با مامانم بریم چشم پزشکی ببینم چی میشه.
خونه مامان اینا هم رفتیم...وا خدای من شکرت.همه چی داره حل میشه.بازم چایی لب سوز و خوش طعم مامان و کلی تداعی خاطره.به به.
دیگه.......حرفی واسه گفتن ندارم...
درود
چه وبلاگ جالبی دارین ... خیلی روان و بی آلایش مینویسین ... حس زندگی و آرامش
حال زمان مرده خوبه یا بده ؟ من حس خاصی نسبت به زمان و مرز و تاریخ دارم
زمان مرده خوبه.چون متوقف میشه.بنبر این پیری دیگه معنایی نداره.البته بستگی داره از چه دیدگاهی بهش نگاه کنی.
چه تفاهمی منم از پر کردن دندون میترسم . یادمه قبلنا بچه که بودم هر وقت میرفت دندون پزشکی یه چیزی نذر میکردم دردم نیاد . البته این نذر کردنه فقط یه بار جواب داد و درد نکشیدم ...
راستی امیدوارم همه چیز همین جوری برات خوب پیش بره ...
مرسی.
سلام!بیا آپم...تحلیلاتو دوست دارم
مرسی.
منظر دیگه اینه که اصلا زمان رو به حساب نیاریم ! بدون مرزهای زمانی زندگی کنیم ... نمیدونم منظورم رو میگیرین ؟
کلی نمیگم ... من هر روز با ژدر بزرگوارم که به رحمت خدا رفتن هستم ... با کوروش ... با چگوارا ... با بزرگانی که برام محترم هستن ... احساس نمیکنم زمان به اینها تاثیری داشته باشه ... منم میخوام همین جوری بشم
اون جمله معروف مارک فیشر :
جان جاودان است و جان محاط بر همدمانش ... از یک زندگی به زندگی دیگر رهسپار و هر جان دیگری را یاری میرساند تا تقدیرش را به سرانجام برساند
خداوند انسانهای بزرگ و همینطورز پدربزرگتون رو بیامرزه!
اینم یه تعبیر دیگه بود که منم قبولش دارم.
چه تفاهمی! منم کلی دکتر رفتن دارم
:))) منم فقط زنده ام.:))
عزیزم دوست داشتی رمزتو بهم بده.
سلام
وبلاگت رو توی پیوند هام گذاشتم
ممنونم.منم لینکت کردم.
سلام ممنون که سر میزنین
امیدوارم همیشه خوی و خوش باشی
از تکرار بترس از عادت بترس
محمد و مینو